Thursday, April 01, 2004
...ادامه ماجرا
تقريبا نا اميد به خونه برگشتم به دست خالي و گريه کنان ... توی راه هم هيچ اتفاقي نيفتاد به خونه رسيدم درو باز کردم وارد شدم با دست خالي هنوز عيال منو نديده نمي دونستم چه کنم يه راست رفتم زير زمين خونمون مونده بودم راستش خودم هم نمي دونستم دارم چه کار مي کنم يه نگاه انداختم به ماشين لباس شويي سطلي که اونجا بود چندتا لباس کثيف اونجا بود که بايد شسته مي شدند يکي از شلوارام هم اونجا بود بي اختيار رفتم اونو برداشتم دستم به جيبش خورد احساس عجيبي بهم دست داد متوجه يه بسته پول تو جيبم شدم از خوشحالي دستموتو جيبم کردم اونارو در نياوردم نشمردمشون فقط مقداری برداشتم رفتم مايحتاجمونو خريدم بدون سرو صدا ....
چند روزی گذشت
يه روز عيالم ÷رسيد راستي ما که ÷ول نداشتيم اين چند روز داری خرج مي کني هيچي نمي گي از کجا پول آوردی ... بالاخره مجبور شدم قضيه را براش تعريف کنم اما پس از اون وقتي سر جيب رفتم ديگه اثری از اون پول ها رو نديدم.
نویسنده: saeed ساعت
6:38 AM
لینک