ادامه ماجرا...
اما ماجرا اين اتفاق برا ي خودم اون وقتا که جوون بودم افتاده يه اون روزا هنوز جنگ نشده بود حجاب هم هنوز اجباري نشده بود تهران بودم داشتم تو خيابون ولي عصر قدم مي زدم يکدفعه چشمم به يه صحنه تحريک کننده افتاد خيلي اذيت شدم چهاده سالم بود خونه بستگانم نزديک بود فوريي رفتم خونه بدون اينکه با کسي حرفي بزنم رفتم وضو گرفتم و به نماز ايستادم اون نماز چه کيفي داد شايد بعد از اون ماجرا کم اتفاق افتاده که از نماز اونجوري کيف کنم يه چيزي من مي گم يه چيزي هم شما مي شنوي اما شنيدن کي بود مانند ديدن حلواي تن تناني بود تا نخوري نداني بعد از نماز دائي ام اومد ازم پرسيد اين چه نمازي بود مي خوندي گفتم :چطور مگه؟ گفت نور از نمازت ساطع مي شد من اون نور رو احساس مي کردم ( اينا قصه نيست تا دراون موقعيت قرار نگيري نمي فهمي ولي وقتي لذت لحضه اي رو که امير المؤمنين مي فرمايد چه بسا يک لحظه اون, اندوه فراواني رو دنبال داره , کنار بگذاري و به لذت معنوي بپردازي اون وقت مي فهمي لذت حال يعني چي ) واقعا چه کيفي داره بالاترين قسمت بدنت , پيشاني رو روي پست ترين چيزها يعني خاک بگذاري و اينجوري با خدا عشق بازي کني ....
من هميشه جوونا رو که مي بينم بهشون پيشنهاد ازدواج مي دم آخه اين روزا يکي از چيزايي که به راحتي دين رو ابين مي بره بي زنيه جامعه خيلي خراب شده دخترا پسرا شل شدند ايمان ها ضعيفه تو روايات هم داريم اگه تو خيابون چشمت به نامحرم افتاد هوست گر فت اگه زن داشتي فوري برو خونه پيش اون و اگه نداشتي برو وضو بساز دو رکعت نماز بخوان و اين جوري اون حرفا رو از ذهن خودت دور کن , ولي يه جوون با يه ايمان ضعيف تا چقدر مي تونه خودشو نگه داره اگه خيلي بهش فشار اومد دست از همه چيز برمي داره بي جهت نيست که قرآن مي فرمايد وقتي آدما منکر قيامت مي شن واقعا دليل قانع کننده اي براي انکارشون ندارند بلکه چون مي بينند دين دست پاگيره و اگه گناه کنند دچار عذاب وجدان مي شند( بل يريد الانسان ليفجر امامه يسئل ايان يوم القيامه) البته اين براي اونايي است که هنوزنفس لوامه و ملامت گرشون بيداره والا اونايي که ديگه از بس گناه کردند هيچ چي متوجه نمي شند و ندايي هم نمي شنوند افراد هم که يکدفعه اينطوري نميشند ولي بالاخره تخم مرغ دزد شتردزد مي شه
ادامه دارد...
.
بيا تا گل برافشانيم و می بر ساغر اندازيم فلک راسقف بشکافيم و طرحي نو دراندازيم
اگرغم لشکر انگيزد که خون عاشقان ريزد من و ساقي به هم سازيم و بنيانش براندازيم
شراب ارغواني را گلاب اندرقدح ريزيم نسيم عطر گردان راشکردرمجمر اندازيم
چودردستست رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش که دست افشان غزل خوانيم پاکوبان سراندازيم
صبا خاک وجود ما بدان عالي جناب انداز بودکان شاه خوبان را نظر برمنظر اندازيم
يکي از عقل مي لافد يکي طامات مي بافد بيا کين داوری ها را به پيش داور اندازيم
بهشت عدن اگرخواهي بيا با ما به ميخانه که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازيم
سخن داني و خوش خواني نمي ورزند در شيراز بيا حافظ که تا خود را به ملکي ديگر اندازيم
...ادامه ماجرا تقريبا نا اميد به خونه برگشتم به دست خالي و گريه کنان ... توی راه هم هيچ اتفاقي نيفتاد به خونه رسيدم درو باز کردم وارد شدم با دست خالي هنوز عيال منو نديده نمي دونستم چه کنم يه راست رفتم زير زمين خونمون مونده بودم راستش خودم هم نمي دونستم دارم چه کار مي کنم يه نگاه انداختم به ماشين لباس شويي سطلي که اونجا بود چندتا لباس کثيف اونجا بود که بايد شسته مي شدند يکي از شلوارام هم اونجا بود بي اختيار رفتم اونو برداشتم دستم به جيبش خورد احساس عجيبي بهم دست داد متوجه يه بسته پول تو جيبم شدم از خوشحالي دستموتو جيبم کردم اونارو در نياوردم نشمردمشون فقط مقداری برداشتم رفتم مايحتاجمونو خريدم بدون سرو صدا ....
چند روزی گذشت
يه روز عيالم ÷رسيد راستي ما که ÷ول نداشتيم اين چند روز داری خرج مي کني هيچي نمي گي از کجا پول آوردی ... بالاخره مجبور شدم قضيه را براش تعريف کنم اما پس از اون وقتي سر جيب رفتم ديگه اثری از اون پول ها رو نديدم.